کتاب ادب الطبیب –

باب 7: آنچه شایسته است بر طبیب که از بیمار بپرسد

شایسته است برای طبیب که ماهر باشد در علائم بیمار و دلایلی که به وسیله آن ها حالات سلامتی را نشان می دهد، گرچه بسیاری از بیماران بین آنچه که طبیب خوانده و آنچه خود دارند فرق میکند و باعث مانع شناخت آنها می شود.

جز این موانع، بیشتر آنها دو جنس دارند 1) نادانی بیمار از جوابی که به طبیب  بدهد 2) آنچه از جواب هایی که دیر جواب می دهد.

بعضی علائم درک آنها حسی است و بعضی استدلالی و بعضی خاص طبیب است و شناخت آنها با درک حس علائم بیمار است.

بعضی از آنها بین مریض و پزشک مشترک است و طبیب برای شناخت آنها مجبور به برخی از اسباب است در شناخت بیماریی که واجب است به تبیین قبلا گفته باشند.

چون تمام علائم و اسباب اعراض حالات بدن را شناخت و برای هر واحد از حواس جداگانه متوجه این امور شد، تازه می تواند معاینه را شروع کند.

از بیمار از آنچه که آشکار است و با حس خود می فهمد، نباید پرسید که این نشانه عجز طبیب است، اما آنچه از حواس ظاهر و آشکار نباشد و در اعمال طب به آنها حاجت شدید باشد ضرورت است که طبیب از بیمار یا خادم  او بپرسند(134↓)

مثال این مورد آنکه چون طبیب بر سر بیمار وارد شد و دید که سرفه میکند و نفس وی تنگی می‌کند و شریانش جستن دارد، دلالت بر تب او دارد. بعضی اوقات علائم خاص بیمار با ذات الجنب نزد طبیب معلوم است که چهار نوع است، سه علامت آن نزد بیمار است و چهارمی در جنب بیمار یافت می شود و این احساس درد در حس ظاهر نمی‌شود و جایز نیست برای او که در سه علامتی که قبلاً گفتیم این وجودش بررسی شود چون این به جهت غیر ذات الجنب عارض بیمار می شود، برای همین است که واجب است طبیب این را از بیمار بپرسد آیا در پهلویت سک می زند یا نه؟

پس اگر وجود سک زدن  و درد جنب همراه با سرفه و تنگی نفس و تب باشد بیماری ذات الجنب دارد پس سزاوار است برای طبیب که در بحث و بررسی علت ایجاد شده بیماری را جستجو کنند و این کدام نوع است تا به علاج آن بپردازد.

این روشی که سزاوار است برای بیمار که در شناخت سایر حالات بدن  بشناسد جهت حفظ صحت سالمان و بیماران و آنچه ذکر کردیم که گفته بقراط بزرگ روشن کننده همین مطلب است بقراط گفته: « میبینم که افضل امور آن است که «سابق  النظر» بیمار را به کار ببرید و این لفظ سابق النظر به شناخت همۀ آنچه که طبیب در اعمال طب نیاز دارد است و شناخت آن نشان دهنده فضیلت و حذاقت اوست این شناخت شامل سه اصول است: 1)شناخت آنچه گذشته 2) شناخت آنچه حاضر است 3) شناخت آنچه باید باشد.

بنابراین گفته بقراط در مقاله اول کتاب اپیدیمیا  است که گفته: « سزاوار است که سابقه بیمار را به وی گویند و آنچه حاضر در بالین او است، بداند و از آنچه در آینده می شود او را ندا دهد ».

بعد از آنکه آنچه طبیب باید بداند در علم حالات بیمار گفتیم، پس من این را تبعیت می کنم که با ورود پزشک وشروعی که سزاوار است با شناخت حالات شروع کند و خلاصه کلام آنکه در شناخت حالات بیمار که نشان‌دهنده حال او نافع باشد می‌گویم:  بعد از شناخت ظاهر علائم و علائمی که به بیمار عارض شده و حواس او لازم است که طبیب برای او شروع ثانویه بگذارد و آنچه بیمار از آن شاکی است یا پرستار  از شکایات او می‌گوید و دردهایش و اینکه کی کاری نمیکرده و یا بیهوش بوده و یا متحیر از سوالی که از او می‌پرسیدند و او نمیفهمیده، طبیب بشنود، در اینجا مثالی می آوریم.

اگر پزشک بیماری ببیند که اسهال قوی دارد اما علم اسباب اسهالرا نداند پس برای او سزاوار است که آن را قطع کند و کارهایی است که سزاوار نیست آن را قطع کند و نیز واجب است که کمک به طبع بیمار جهت دفع اسهال اوکند.

بدون شک این طبیب سرگردان و حیران باقی می‌ماند،  اما اگر حاذق باشد پس می نگرد به رنگ مدفوع و قوام آن و از بوی آن جویا می شود.

اگر مدفوع زرد باشد،  نشان دهنده دفع صفرا با آن است، پس خاطرش جمع می‌شود که از اسباب دفع صفرا  اگر در نزد آنها که می‌گویند تب یک روز درمیان دارد و در تابستان باشد و سن او جوان و بحران باشد(= اختلال در قوای مدرکه به علت شدت بیماریی است)  طبیب از همه این علائم می فهمد که این اسهال بیماریی است که بحران میخواهد بکشد و سزاوار نیست آن را قطع کنید ولی اگر اسباب اسهال غیر از اینها بود می‌گویند: چیزی که ایجاد اسهال کرده خوردن مواد گرم با حرارت بوده و مداومت در نوشیدن شراب یا مشابه آن بوده با شنیدن رنگ مدفوع و جمع کردن دیگر علائم که در جستجوی سبب آن بودید ( نشان  دهند ه آن است که اسهال خطرناک نیست)  پس در این هنگام از او دیگر سوالی نمی پرسید اگر علت را حس کردید ولی اگر با حواس علت روشن نشد، برای جمع آوری استدلالات  این سوالها را باید از بیمار پرسید:

1) آیا این اسهال بحران زا بوده، مثلاً: به آن میخندی و استهزا می کنی و آنچه گفتیم خود قیاس کن وآن را برای خودت اصل قرار ده و از آن به عنوان منبع از بیماران و سالمان سوال کند در شناخت حالاتشان بدون شک هر کس ذکاوت و هوشیاری دارد از آنچه ما گفتیم نفعی زیاد خواهد برد و آن به خاطر آنچه جستجو کردیم و بر راه استدلال آن برانگیخته شدیم.

و مسئله پزشک برای بیمار اینجا،  ایجاد اضطرار در مواضع زیادی است و آنجا است که با حس طبیب با وسایل درک نمی شود و آنچه بیمار هم می‌گوید یا پرستار نقل می‌کند یا کسانی که خبردار موثق هستند و نیز خبر می‌دهند، درک نمی شوند بدون شک این اضطرار با سوال از خود بیمار یا کسانی که میتوانند  جواب گویند، برطرف خواهد شد.

مثال این مورد آن است که طبیعی برای بیماریی که اسهال دارد،  دعوت شده، پس  صورت بیماری را  می بیند  و از رنگ مدفوع  وی می فهمد  که آن از صفرا زیاد است و این در اثر سن او و در زمان حاضر و هیئت و نرمی پوست صورت وی  درک می شود و با همۀ اینها می فهمد که آن در اثر زیادی صفرا است.

اگر سن بیمار جوان بود و زمان، زمان بیداری است و هیئت او دلالت بر مزاج گرم و خشک دارد و با این وجود عمل آن مثل عمل آتش است،  پس از جهت شناخت حواس بعضی اسباب مرض او شناخته می شود.

گرچه این بیمارقبل از این دیده نشده و بدون شک از مسئله بیمار یا پرستارش یا بسیاری چیزهای دیگر نمی توان فقط از راه حس به مدت بیماریی وی پی برد که از کی شروع شده. پس باید بدانی که چه مقدار نیرویش رفته و چه مقدار باقی مانده و از جمله شناخت مقادیر نشستن او و جهت دفع و تواتر آنها و  آیا در زیاد و کمی آن و شب و روز آن فرق می‌کند و شناخت بقیه علل که با حس فهمیده نمی شود مثل تغذیه بیمار چه بوده و چه مقدار و ترکیب خوراک وی و نوشیدنی های وی و داروهایی که خورده هم باید پرسیده شود.

پس اگر اسبابی که باعث اسهال صفراوی مشابه آن شد باعث صحت علم عامل بیماریی می‌شود و نیز اگر بیماریی تب یک روز در میان دارد; واجب است که بر اساس اسبابی که گفتیم بررسی شود و اگر دریافتیم که اسهال در وقت بحران بیماری ایجاد شده واضح می شود که از حال برای آن بیمار خود بحران بیماریش است .

گاهی طبیب  مضطر می‌شود که دربارۀ مسائل بیمار از پرستار او و نه خود بیمار بپرسد و این سبب آن است که بیمار از جواب در می ماند و نمی دهد یا ساکت میشود یا غش میکند و نیز طبیب نیاز به شناخت اشیاء در بعضی وقت ها دارد که بتواند بیماران را علاج کند و برای شناخت آنها به غیر اهل بیمار نیاز دارد.

مثل آنکه طبیبی غریب وارد سرزمین می‌شود و از وضع آن سرزمین آشنایی ندارد، نه  به آب و هوا و امور این چنینی و چون او را برای علاج بیماریی دعوت می کنند، بدون شک او نیاز به شناخت این امور دارد که از اطباء آن سرزمین بپرسد و اگر این علوم آب و هوا منطقه را ندارد معالجه بیمار جز به زمان طولانی ممکن نیست به خصوص اگر بیماریش بلدیه باشد و نیز از مسائلی که طبیب نمی‌داند و باید بپرسد از اصابت تیر و ضربات جنگ و سمی بودن تیرها و این مسائل برای بیمار و تندرست ها جهت حفظ سلامتی آنها واجب است.

و این مسائل که گفتیم برای تدبیر و علاج طبیب واجب است که به ترتیب  طبیعی پرسیده  شود و اینها جملاتی هستند که مسائل اربعه را به ترتیب بیان کرده و آن این است آیا چیزی است موجود است یا نه؟ بعد بپرسد  برای چه این شده و بدون شک هر مسئله را باید قبل از مسائل دیگر بپرسد و اگر مسئله باز نشود بحث و بررسی فاسد میشود.