اخلاق الطبیب- تواضع طبیب:

بدان که تواضع در طب زینت و زیبایی است اما نه باعث ضایع شدن نفس شود و نه کم آن تواضع به صورت لفظ نیکو، رغبت در حس، حفظ کلام زیبا و نرم و دوری از کلام زشت و درشت و زیاد سخن گفتن با مردم، پس چون چنین شد آن موافق و تواضع مورد انتظار است. بنابراین ما توصیه به این خصلت نیکو می‌کنیم که برای خودت بخری.

من در مجلس شاهی بودم و برایِ خود طبیبی اختصاصی داشت و او را بر سایرین نزد خود مقدم می داشت و در آن وقت او بوی دارو کرد، چون به دارو نیاز داشت، در آن مجلس یکی از نزدیکان شاه را حضور داشت که نزد شاه منزلتی بالا داشت.

طبیب به وی گفت: « این را برایت می آورم» و بلند شد و با خود میگفت:« می نگرم انگار به بنده خود حکم می‌کند» پادشاه این را شنید و گفت: « اگر من به تو اجازه دادم که به نفس و روحم برانی، برای این است که به غیر خودم، کسی را اجازه ندادم، گرچه او نزدیکترین فرد به من باشد و به من نیز اکرام زیاد کرده باشد» پس مرد به این نکته شاد شد و نفس خود را به گفته ملک سرزنش می کرد. او بعضی اوقات شاه را معالجه می کرد و من نیز نزد شاه مکان و منزلتی داشتم، روزی ورم گرمی به او دچار شد و او بیمار را فصد کرد و زیاد از او خون گرفت طوری که در هنگام خروج خون چشمان او سیاهی رفت و به حالت غش افتاد، پس خواص و خدمه دورش جمع شدند و می‌گریستند من به سرعت به نزدش دویدم و سیاهی چشمش را معالجه کردم به آنچه که لازم بود تا نیرویش زیاد شود، چون بعضی خدمه آن را دیدند به خشم من نگریستند و طبیب به من گفت: « نمی توانستم ضعف دید را بهبود بخشم وفکر و عقلی با من نبود و از تو می ترسیدم چون بعضی خدمه از روی جهل  با کلمات سر از تو ناله میکردند، اما حالا به تو اطمینان یافتم چون اگر تو یادم نداده بودی، نیاز داشتم که خون بیشتری خارج کنم»

و دیگر جلوی آنها فصد نمی کنم بلکه در تنهایی و خلوت فصد می کنم.

پس فصد تمام شد و من بر بیمار اشراف داشتم و سلامتی او را حفظ کردم به اذن خدا تا زمانی که با وی بودم از دردهایی که در دوران ماندن من بوی می رسید، جز به مسئولیت من نه چیزی می خورد و نه می آشامید و نه خواب و بیداری داشت با رأی من کار می کرد. در این مدت او مطیع من بود و من در همۀ امور او را معالجه می کردم و چنین است که رئیس باید انجام دهد اگر می خواهد از طبی سود برد.