کتاب ادب الطبیب

دربارۀ امانت و اعتقادی که لازم است  طبیب دقت داشته باشد

بعد از حمد خدای بزرگ که زبان ها از حمد وی قاصرند و عقل ها به نهایت مجد او نمی رسند من دربارۀ این مطلب  فکر زیاد کردم.

دوستان ; خداوند شما را کمک کند و به درک حق و راه های رسیدن به حق و جواب این را از هدف های بسیاری در یافتم و با معانی جلیله آن را پوشانده ام که نفع زیادی برای کسانی که به شغل طبابت مشغولند، دارد.

و دوست دارم آنها را آموزش دهم و آن توصیه های طبی است که من با جهد و کوشش در میان مقالات قدیمه و آداب فاضلان  پیدا کردم و نیز نفع آن را برای سایر مردم که عقل و تحصیل دارند؛ می‌رسد و برای کسی که فضیلت ادب را می‌خواهد که اگر ادب باشد و کسی آن را جستجو کند و دوست داشته باشد و یا خجالت کشد و پستی نفس خود را بین اهل علم و ادب بداند، اگر عادل باشد در محبت ادب و به خصوص اگر نفس خود را بر نفوس مردم قاضی کند و بر بدن های آنها حاکم بکند و متولی طب تدبیر سلامتی آنها باشد و واجب است که به این امور آگاه باشد.

ارسطا طالیس یا همان ارسطو فیلسوف یونانی و شاگرد افلاطون بود. (384-322 قبل از میلاد) گفته: « که حاکم در چهار خصلت اساس باعث نیکویی و بهتری است»

  • حسیب و حسابگر باشد 2) عالم 3) ورع و تقوا داشته باشد 4) عجول نباشد و صبور باشد» و گفته: « به درستی یک پادشاه زینت دهنده حکومت است و اگر این خصوصیات را به طبیب منتقل کنیم می یابیم آن لایق هستند و برای او (این صفات) واجب  است.

چون طبیب بر نفوس و بدن های مردم حاکم است و کسی شک ندارد که نفوس و بدن ها از اموال آنها شریف تر است. پس لازم است که طبیب نفس خود را به آداب و علوم نافعه در طب آراسته کند و بدون شک کسی آن را رد نمی‌کند و اگر حسن او در این آداب کم باشد؛ باعث خجالت او میشود و اگر حسن این اخلاق را داشته باشد در عقل ورزی برای او آسان است.

پس او از خدای بزرگ حیا می کند که او بر مردم در طب بالاترین است و او می ترسد که قبل از آموختن علم آن اقدامی ‌کند.

و این بر خدا و اهل تقوا سخت است که او بدون آنکه از علم طب نصیبی برد، برآن دخول کند و مزاحمتی برای بیمار کند.

پس بر او است که برادب نفس خود برانگیخته شود و اخلاق خود را اصلاح کند و اهل بیمار و ادب و لطف و حسن خلق مورد هدف قرار دهد و به آنها ادب آموزد و خدمت کند با دستهایش تا علم و عمل جمع شود. و در حفظ سلامتی افراد سالم و بیمار مدد کند

و شاید بعضی که جاهلند فکر کنند که خدمت طبیب چه مدت زمانی در بخشش و شناخت داروهای مفرده و مرکبه یا فصد طول می‌کشد و شناخت آن طبیب در داروها با خواندن کتب طبی و دفاتر برگزیده و شناخت اصول و قوانین طب برای او کافی و او را غنا می بخشد

در صورتیکه اینطور نیست مگر بدی حظ برای او چون آنچه که ازآن چیزهایی که گفتیم می داند  اما نمی‌داند کجای بدن به کار میرود و در چه کسی واجب است آن علم را به کار برد و در کجا و کی به کار ‌برد با چه مقدار و چه حالتی، در این حالت سالمان را بیمار و بیماران را می کشد، به جای شفا، پس با همۀ این وجوه و اسباب واجب است که این که به این سوال جواب داده شود و خدا با کرم خود در همه امور خیر کمک کننده است.

بعد از این مقدمه من مولف می گویم:

اول چیزی که بر طبیب لازم است اعتقاد او به سلامتی امانتی است که به او داده‌اند و اولین امانتی است که به او داده اند و اولین امانت، اعتقاد او است که همه مخلوقات، مخلوق خدای واحد هستند که در حکم و فاعل به تمام مفعولاتی است که او می‌خواهد و زنده می کند و می میراند و بیمار می کند و شفا میدهد.

بهترین نعمت ها بر خلائق از ابتدا خلقت آن است که استعمال آن نعمت بر ایشان نفع داشته باشد، پس باید از آنچه به آنها ضرر می رساند، حذرکنند اگر به امور آن جاهلند این اولین امانت و اعتقاد برای طبیب آن است که به آن تمسک جوید و به آن اعتقاد صحیح یابد

  • امانت ثانویه آن است که به خدا اعتقاد یابد و محبت صحیح یابد با تمام عقل و نفس و اختیار خود و نفس خود را به ان روی آورد؛ چون بهترین منزلت محبت، محبت اختیاری است که از محبت از روی ترس خیلی شریف تر و بهتر است.
  • امانت سوم آن است که معتقد باشد که خدا رسولانی به سوی بندگانش فرستاده تا خلق او را به صلاح دارند چون عقل در همه مصلحتها کافی نیست بدون آنکه بداند کی وچگونه خواست خداست. همانطور که خدا از میان خلق خود فردی را برای رسالت برگزیده با صفتی که او می خواهد

پس این اصول امانت بر هر طبیبی واجب است که بین او و خالق خود در وجودش بماند و به آنها اعتقاد صحیح یابد چون قدما بر صحت آنها واقف بودندو کتبی که نشان دهنده این حقیقت بود، آوردند وبر این حقیقت شهادت دادند و در خروج از این اعتقاد سعی نکردند.

پس لازم نیست به خاطر فکری که به بطلان آن می‌شود از این امانات عدول کرد؛  زندیق ها و دهری ها در جامعه بروز دهد، در غیر این صورت آن جهلی است که فرد را به سوی هلاکت و بدی عاقبت می کشاند.

پس اگر نفس خود را راندی و برای خود جهلش را آشکار کنی، از او بپرس به چی اعتقاد داری و برای چه از اعتقاد کافی به اهل شرع عدول کردی؟

اولین جوابی که می دهد، دلیل بر حیرت و سوء عقل فرد است و شاید او به این رای اعتقاد یافته که به رخصتی میل کند و شوقی به سوی بلوغ  لذت جسمانی پیدا کرده و غلبه هوای نفس را در خود از بین نبرده تا چشمان عقلش کور شده و از نگاه صحیح به آنچه صلاح او است کورشده  و از رشد به سوی مذهب حق دور گشته و این جهل او را بر هلاکت در دنیا و آخرت محکم می‌کند.

با این وجود پس آن سبب هلاکت او در دشمنی ورزی می‌شود و این منزلت، منزلت ریشه خار یا قدرتی است که شاخه هایش را بسوزاند و با ریشه اش چیزی حاصل نمی شود.

برای همین است که ضرر آن بزرگتر از بسیاری از کسانی است که اعتقاد به این آراء را داشته باشد و آفات آن را برای مردم شدیدتر و بلای آن بیشتر از جهالت تابعین آنها است.

چون میل به کسب لذت و بهجت و سرور آنها به رخصت و استراحت و کمی سختی کشیدن است و آنها محرمات را زنده می کنند و حلال میشمرند آنچه که ممنوع شده و حرام شده است.

پس آنها را آتشی احاطه کرده و عذابی که فناناپذیر است با بدنامی در دنیا و عذاب دردناکی در آخرت و امر فردی شقی خواهد بود که از این احداث ها مغرور و عجیب کبیر در این دنیای حقیر خود دارند و به نعمت‌های مولای خود کافر شده اند که از خواب خود برخیزند و از مستی خود سالم در آیند و در ذات و بقای خود فکر کنند و در مدت زندگی خود و وصل شدن به او را محکم کنند و برای آنها کافی است و دلیلی بر وجوب علت و روشن ترین برهان بر وحدانیت خالق و همه قدرت و حکومت او خواهد بود.

اگر این فریب باشد که او را از این راه و جهل به آن کور میکند؛ گرچه دلایل زیادی برای راه های دیگری بر وجود خداست، اگر او تأمل کند در نوعی از موجودات و عجائب و معادن و سنگ و گیاهان و اشکال حیوانات رونده و تیزروندگان آبها و پرندگان هوا و همۀ انواع دیگر موجودات کمک به دلیل وجود آن ذاتی یکتا است

پس اگر در این ادله برایش فوت شد و از این طرق به خدا به خطا رفت، پس براو از داروهای نافعه برای کوردلی وجود دارد از خواندن کتاب شریعت که برخیرات او را برمی‌انگیزد و به صالحات امر می‌کنند و مقوی اخلاق نیکو هستند و معدن آداب و فضایل هستند که از جهل به آنها او را نجات دهند و وادار نمودن نفس به اطاعت اوامر خدا و اطاعت از سنن می کند همان طور که ارسطو اسکندررا توصیه کرد و فرمود: « نفس خودت را به اثبات سنن وادار که در آن کمال و بقا است».

و نیز برای کسی که این راه‌ها را از دست داده برای شفا از کوری دل و خلاص از حیرت و گمراهی خواندن کتب عاقلان قدیمی است که نفس خود را در این طریق عقلیه وا داشته‌اند و قوانین قیاسیه در راه به دست آوردن حق و درک آن به دست آورده اند؛ است.

پس به تحقیق در این گفته های فصیح ، ادله  واضح بر وجوب اقرار به خدای باریتعالی است و نیز دلایل واضح بر وحدانیت و قدرت و حکمت او اقرار به رسالت و شریعت و ثواب و عواقب آخرت وجود دارد.

اما اشکال ندارد به اثبات آسان این راه همانطور که در درک حق باعث رسیدن به نفع آن می شود و روی گرداندن از آن باعث توبیخ و خجالت در دو دنیا و روی کردن به مذاهب مفسده می گردد.

لازم است که اول از گفته‌های فلاسفه در این معنی شروع کنیم و ما از گفته های ارسطو شروع می کنیم و بعد آنچه فلاسفه طبیب گفته اند می پردازیم:

روشنترین گفته های ارسطو آنست که در کتابش تحت عنوان ما بعد الطبیعه در مقاله لام گفته : « به درستی که کسی که نه مکان دارد ونه نهایت مثل اجسام آن طور که همه اشیا در مکانند، او خدا است»

و در جای دیگر گفته: « به درستی که صواب و حق آن است که معتقد به چیزی معقول و جدا از دیگر جوهریات باشیم طوری که مشترکی بین او و بقیه جوهریات وجود ندارد، نه در طبع و نه در عرض و نه در اعراض وآن خدای بزرگ است».

و بعد گفتم: « و هدف ما از این کلام در مورد این شی بزرگ ،اول کسی که متحرک نیست و آن خدای حق است» « اجسامی که محسوس و تحت حس بینایی ما هستند، اجسام سماویه و ارضیه از گیاه و حیوان است که آنها را روشن است اما آنکه از اول فاضل و غیر متحرک است ازلی و ابدی است، خداست.

بین او و غیر او  از جوهریات هیچ وجه مشترکی نیست و از هیچ تغییری اثر نمی بیند نه در مکان نه در رشد، نه نقصی دارد و نه در وجود او در در مبدأ چیزی جمع شده آنچه که از ابتدا بوده، خداست  و او از چیزی مبدأ نمی گیرد بلکه همه چیز شروعش از او است»

اما گفته هایی که از او به نبوت اقرار کرده این گفته‌ها است « عجیب نیست که طبیعت فهمیده نشود، به نظم درآورده و عمل کرده آنطور که خواسته و چون در آن نه اندیشه کرده ونه نگرشی در کاری که انجام داده بود و این دلالت بر آن دارد که در آن الهام شده از طرف کسی که اکرام از او است و اشرف و اعلی مرتبه است و این عمل که انجام می‌شود به نظم مقل غرض آن فهمیده نمی شود همانطور که عده‌ای که به آنان الهام می شود به کلامی که خود به آن آگاه نبوده بگویند و همانطور که قبل از آن پرسیده شده بودند و آنها علت آن چه را که می گویند نمی فهمند» باز گفته :« پس سازنده این عالم و ترتیب آن همان حق اول است و او دارای علم محض نهایت هدف است»

«از علم او نظام و ترتیب و اشیا به وجود آمده و مشتاق به اویند» و بعد از کلام طویل گفته: « به تحقیق روشن شده که خدا به ذات همه اشیا را می داند که مبدأ آن ها کی بوده و احوال و تصرف آنها را»

ونیز در کتاب سمع الکیان گفته های زیادی دارد و من به یک قول او اکتفا می‌کنم که در مقاله هشتم گفته: «[ لیست خلیفه یاهذا غیر مهیاء مفعوله و انما الحسنه، النهیه و الفعل و اذ کانت فیها تهئیه]»

اما افلاطون درباره نفس در کتاب به نام «فادن فی النفس» گفته: « در وصف ثواب و عقاب و حساب و در آخرت و طبقات ثواب و عقاب بعد از مرگ را مفصل گفته اما ما از آن جایی دیگر گوییم».

سقراط گفته: « ای فانس فکر می کنی که بعد از من چه می فهمی؟» فانس گفت : « نه به خدا بخشیدن حیات و نمی فهمم از شما بر چیزی» سقراط گفت: « بعد از من بفهم که من به تو حرفی جدید می‌گویم، پس اگر به این اشیا سالم بمانی، آیا میدانی که نفس چیزی است غیر باطل شونده  بعد از جدایی از بدن» فانس گفت: « من به نتیجه تو رسیدم و من به تو تسلیم شدم»

سقراط گفت: « نفس نمی میرد و باطل نمی شود بعد از آنکه از بدن جدا شد و ثابت شده ای فانس، که نفس بعد از مردن موجود است اما نه در این مدت زمانی که زندگی با وابسته است بلکه در ابدالابد»

در جای دیگر سقراط گفته: « و نزد این شرور اجازه ورود ندارد پس اگر مردنی باشد، برای همه امور است و این فرصت بدی ها است چون مردید از بدن راحت می شوید و از شر آن با نفس در بدن های آنهاست، هر نفر از مردم چون مرد، فرشته موکلی خاصی برای او است که او زنده است و او را به جایی که ذکر شده می کشاند و بر حسب آنچه که برایش جمع شده و به نفع او یا علیه او  و بعد رئیس ملائکه مامور است که از آنجا به جای دیگر  کشاند و اگر اجازه دادند آنجا به آنچه که مستحق آن است مجازات می کنند و نگه می دارند و به مدت زمانی که باید او را نگه دارند».

پس فرشته دیگر او را می داند و به جای دیگر در دوره‌های زمان طولانی و دور از مدت زمان دنیای همانطور که ارسیجانوس گفته : « ای فرشته ها همه نفوس مردم در یک راه واحد مفرد سیر کنید»

سقراط گفت: « اما صحیح آن است که در راه های مختلف زیاد شعبه شعبه شوند»

و ما می‌گوییم که این بر حسب آنچه که به آن مستولی شده از ذبح شده ها و اشیاء حلال در شریعت است اما آنچه که بر حسب شهوات بدنی همان طور که گفتیم به مدت طولانی زمان به صورت سرگردان می ماند و مواد جذب شونده را جذب می کند و یا کوشش زیاد صورت می‌گیرد و با سختی فرشته مامور او را به جای دیگر می کشاند که در آنجا نفوس دیگری است.

اما اگر او گناهکار باشد، از افعال عقوبت گناه بر او جاری می شود و اگر او قتلی کرده یا ظلمی یا کارهای مشابه آن، پس هر فرشته ای از او می‌گریزد و او را تنها می گذارد و در هیچ راهی به او نزدیک نمی‌شود و او شقی باقی می ماند و در نهایت حیرت می ماند یا دوره‌های زمانی او تمام می‌شود و در آخر او را به ضرورت به مسکنی که برای او سزاوار تر است، می کشانند.

بعد افلاطون در این کتاب ذکر می‌کند به زمینهای خوش منظر که در آن انواع درختان پاک خوشبو و مناظر زیبا دارد و رودهای بسیار در زیر آنها جاری است.

و خاکی که بد بود به قعر زمین می رسد و آتشی به نام دوزخ که اشرار در آن موظف هستند و اخیاری که در بهشت جاودانند»

و این مطالب از کتاب های افلاطون است و ما ازگفته های او خلاصه آوردیم تا این وصایا را عقل های بد و خواب آلودی که شرع را کوچک شمرده اند، و بشنوند و آنان که مباین اهل عقل و ادیان را با سخنان کفرآمیز خود مخلوط کرده اند، بشنوند، شاید برگردند از جهل و دشمنی خود را با شرع و من از گفته‌های بقراط و جالینوس در این مقاله می افزاییم تا گفته هایمان را زیاد کنم. بقراط در کتاب «کون الجنین» به خدای تعالی اقرار کرده « اگر از بادها جهان پر شود، خدا راهی وسط آنها ایجاد میکند.

در کتاب الحبل علی حبل در قسمت متولدین در هفت ماه گفته:« خدا  عطا می‌کند علمی به آنها که به وسیله آن بیماران را شفا دهد و نیز یاد می کند آنها را و بیشتر آنها زنده می مانند چون زمانی است که خدا جنین را در رحم خلق کرده» و در کتاب عهد ها و ایمان گفته :« من به خدا قسم میخورم، خدای زندگی و مرگ و بخشنده و سلامتی و قسم میخورم به استطیبوس[1] به خالق شفا و هر درمانی.»

و گفته:« قسم به دوستان خدا از مردان و زنان همگی»

اما جالینوس در تفسیر این کتاب در فصل اول گفته:« نزد ما ثواب و برتری آن است که گویم: خدای بزرگ طب را خلق فرمود و به مردم الهام کرد مثل این علم جلیل هیچ علمی عقل انسان درک نکرده و خدا که خالق آنچه در حقیقت است و برای همین است که طب را کمتر از فلسفه نمی یابی که آن هم از طرف خدای تعالی به انسان الهام شده است.»

چالینوس در تفسیر فصل دوم این کتاب گفته:«  بعد از قسم بقراط برای کسی که طب را یاد گرفته به خدای بزرگ و به کسی که اولین بار طب را استخراج کرد؛ باید قسم به دوستان خدا بخورد چه یونانی و یا غیر یونانی یکسان هست که قسم بخورد و چون به دوستان خدا از خویشان خود قسم بخورد، این قسم را حفظ میکند از هر سبب و حفاظتی کامل.»

اما آنچه که جالینوس در کتاب خود گفته ما  براحتی بسیار زیاد ذکر کرده ایم اودر مقاله ۵ کتاب خود درباره منافع اعضا گفته:« و این به سبب آن است که دوری و کمی همت تو ملحق به حکمت خداوندی نمیشود و شان و عنایت خداوندی دور است و من میبینم در این کفایت بیان آثاری از حکمت خدای بزرگ را در جانشین خود.»

در مقاله ششم این کتاب گوید:« خدای خالق ما که او حکیم است و چیزی در برابر حکمت وی غایب نمی شود و او چیزی از حیوان را باطل نیافریده است.»

جالینوس در مقاله هفتم در خلق قلب گفته:« پس بر ما شکر خداوندی واجب است چون در این مورد لطف فرموده تا جایی که آن را بر تمام بدن قرار داده تا حرارت غریزی بدن خاموش نشود و این «سر» را که می خواهم به تو بگویم بدون آن اسرار الهی نیست و نقصی  بر حکمت خدا و قدرت و عنایت او ندارد.»

و گفته:« به تحقیق من به لطف خالق و قدرت وی در این مورد اشراف پیدا کردم و و من اقرار می کنم به اینکه طاقتم در رسیدن به آنچه که مستحق شفاء و مدح حضرت حق است کوتاه و مقصر است واو در خلقت حیوان و غیر حیوان بهترین خلقت را انجام داده است.»

در بخش نهم گفته:« خدا چیزی که باطل باشد نیافریده و حتی غیر عمد.»

در بخش دهم گفته:« و همه آنچه که ما وصل کردیم دلالت بر علم خالق خود داریم و حکمت عجیب دارد.»

و در آخر این مقاله آورده:« یکی از ملائکه به من امر کرد بعد از این شرح و من بر انچه به من امر کرده، پرداختم و خدا می‌داند که من چیزی بر این گفته افزون نمی‌کنم و قسم میخورم که من جز حق نمیگویم قبل از آن که خداوند سبحان به من فرمود به وضع این کتاب، پس به تحقیق عزم کردم بر طرح آن و برای همین بیشتر مردم به من غضب کردند و مرا شماتت کردند.»

در مقاله یازدهم گفته:« و نمیدانم که چگونه اجازه می دهند که به من این گمان را نسبت دهند که این تدبیر عجیب را به بحث گذاشتم.» و جالینوس در این مقاله اقرار کرده که آنچه حضرت موسی(ع) و سایر پیامبران گفتند:« به کسی که او افضل و برتر است قسم که آنچه در ابتدای خلق، خدا به همه خلق فرموده و حضرت موسی(ع) گفته برتر و افضل است.» و نزد علم است و گفته ای که از این امر درست دانستی از آنچه که ما وصف کردیم و احتیاجی به بررسی نیست که چگونه بوده، به درستی که قبیح است به تو که به بررسی اموری بروی که به بودن آنها قرار داری و راهی نداری به علم بیشتر به آن.»

در مقاله هفدهم و آخرین مقاله گفته:« و آنچه از حکمت قادر و قدرت او، من یافتم آن است که او خلق می کند.»

کک را  از خون و تن ما تغذیه و رشدش می‌دهد؛ بدون هیچ زحمت و سختی که بکشد، چون به وضعی که به آن نگاه می کنیم که چقدر پست است، انسان متوهم فکر می‌کند که دلیلی بر آفرینش آن وجود ندارد و چه انگیزه ای بوده که آن آفریده شده است.(در حالی که چنین نیست)

پس چه بسا آزاده ای فکر کند برتری حکمت خداوندی و قدرتش را در انواع حیوانات جلیل‌القدر، و این یکی از منافع بزرگ است که ما از علم طب داریم یعنی از طریق ما محتاج به دلالت قدرت خدا می شویم.»

اگر گروهی این قدرت را می بیند و معتقدند که مربوط به خود موجود نیست و یا اصلا این قدرت وجود ندارد ولی جالینوس گفته در کتابش که به آن معتقد است و ذکر کرده که خدای تعالی آن را شفا برای بیمارانی قرار داد که ما از آن درمانش مأیوس شده ایم و گفته:« ما بر این گفته های جلیله اعتقاد پیدا کرده ایم و از گفته های شریعت و سنن پیامبران تبعیت می کنم و قبول می کنم آنچه سقراط از امر خدا به ما امر فرموده.»

و ما این گفته‌های جلیله از افراد فاضل قدیمی که از قول خدا بر رسولانش فرموده‌اند گفتیم و نیز از آنچه از وحی و ثواب و عقاب تاثیر برده بودند، اما آنکه شقی و مغرور است با این کلمات از کوری، شفا  نمی یابد.

و ما می‌گوییم آنچه که ما حاضر کرده ایم از روی صدق و حق بوده و اگر می دانستم که زیادتر از آن برای کسی که نبرده نافع است، بیشتر ذکر میکردم از این گفته ها در کتبی مثل فیثاغورث و افیقروس ود مقراطیس و زینون[2]. و از گفته های افراد فاضل جدید مثل الکندی که حسب او  به افراد جلاله و فاضل می رسد و در این معانی رشته کلام دراز دارد  به خصوص در کتاب فلسفه خارجه آن به نام « فی الرد علی التنویه» ونیز حنین بن اسحاق و اسحاق بن حنین پسر او که اهل علوم عقلیه هستند و آنان مقاله ای در توحید و مقاله ای در مورد درستی رسل، اما ما به آنچه که ذکر کرده ایم اکتفا کردیم و آن برای کسی که اهل فلاح و صلاح است، کلامی هوشیار کننده است ولی کسی که اهل بیدار شدن نیست، با کلمات ما هم بیدار نمی شود.»

و اهل مردگان است یا از چهارپایان که در آن ها توبیخ و عقاب هم اثر ندارد عده‌ای به بزرگمهر( وزیر انوشیروان) گفتند:« چرا از افراد جاهل خسته نمی‌شوید.» فرمود:« چون ما نمی‌خواهیم از کوران که چیزی را ببینند.»

ای دوست که ادب میخواهی به شما برمیگردم و می‌گویم:« اگر امانت تو در آنچه که قبلا در مورد اقرار به خدای بزرگ صحیح بدانی و او را دوست بداری و به حق او اعتراف کنی و اقرار به رسل او کنی و بر رسالت او  دستیابی، پس بر تو باد که عبادت خدا کنی و به آنچه که او راضی است، راضی باشی گرچه بر این امر کاملاً قادرنیستی، پس اخلاق خود را اصلاح کن و افعال خود را تعدیل کن و این ممکن نیست تا اصول قوای نفس را بدانی و آن سه قوا است همان طور که اطباء و طبیعیون قدیم می گفتند.

جالینوس  در شرح کتاب خودآراء بقراط و افلاطون در کتاب اخلاق گفته:« قوای نفس تابع مزاج بدن است 1)قوای اول از قوای نفسانیه است و آن به کار های مغزی تمام میشود2) قوای حیوانیه و افعال آن به قلب ختم می شود 3) قوه ثالثه یا قوای شهوانیه که فعل آن به کبد تمام میشود.

پس به اعتدال این قوا در انسان یادگیر تا به اخلاق فاضله و ممدوحه دستیابی و نفس خود را پاک کنی و خروج از این قوی از اعتدال باعث ایجاد اخلاق مذمومه و نفس پست میشود

اعتدال قوه نفسانیه باعث کسب لب و عقل در انسان میشود و وجود آن باعث تحصیل تمیز و سلامت فکر می شود و اعتدال قوه حیوانیه باعث کسب هدی (=راهنمایی) و وقار و آهستگی می شود و کاهش خشم و غیظ می شود و اعتدال قوه شهوانیه باعث کسب عفت و جلوگیری نفس از تبعیت از شهوات و لذت میشود. بعد از اینکه این ها را دانستی ؛واجب است که نفس خود را ریاضت دهی و آنرا برگردانی که این سه خصلت را بدست آری یعنی عقل و عفت و وقار تا فاضل و ادیب شود و نفس خود را پاک کنی و جهت بهره برداری از علوم آنرا به صلاح داری، و بکوشی در دوری از وقوع بیمارگونه در این قوی چون:

1)خروج قوه نفسانیه از اعتدال باعث بیماری و سوء تحصیل و جهل می شود.

2)خروج قوه حیوانیه از اعتدال باعث بیماری و سرعت غضب و یا جزع زیاد میشود.

3)خروج قوه شهوانیه از اعتدال باعث بیماریی و غلبه شهوت میشود و واجب است که انسان نفس خود را نگه دارد.

و لازم از این حالات دوری کند که آن از بیماری‌های نفس است و باعث ایجاد فجور و خباثت میشود و برای ایجاد عدل بهتر آن است که نفس را در هر چیزی تا جایگاه اصلی آن تنزل دهید و به وصیت ارسطو به اسکندر عمل کنید که گفت:«  میل به غضب نکن که آن اخلاق کودکان و درندگان است و در جزع به آنچه از دست تو رفته افراط نکن که آن خواص زنان ضعیف است و زیاد میل به نکاح نکن که آن خاصیت خوکان است و آن اگر از تو قوی شد؛ عمر را تباه کند،نفس خود را برای خود بساز تا مردم از تو تبعیت کنند.

و به آزادی چنگ بزن که آن فضیلت نفس است و بخشش جهت به دست آوردن حسنات است و همت خود را شریف کن و به خیر و کرامت پیش بتاز و هرکس همت او کم و پست شد به سوی شر و هوا می تازد. به سوی محکم کردن رای خود روی آور  و خیر رااز شر تمیز بده تا منطق تو محکم شود و فعل تو حمید و نیکو شود و موقع غضب با آرامی و پریشانی خود را نگه دار و افراط در عقوبت دور از ادب است و دوری کن از لجاجت که این دو جدل حماقت است نفس خود را موقع امور، پناهگاهی قوی کن و ترس و مرگ را به خود راه مده.

موقع اضطرار در مقابله با مخاطرات و خطر ها شجاع باش که مرگ محمود بر ماندن مذموم بسیار ارجح و موثر است، صبر پیشه کن و در برابر خستگی خود را به تکلف وادار ولی هرگز به راحتی و بازی رغبتی نشان مده، عفیف و با وقار باش مگرنه سخیف و کوچک شمرده می شوی، با آتش صبر شهوات خود را بسوزان قبل از آنکه درک لذات تو رابه ته  قبر ببرد و با تمسک به عدل به سنن ملت و سرزمین خود چنگ بزن و از اجماع آنها خارج مشو و از مخالفت با شریعت برحذر باش وگرنه دچار عقوبت سریع آن می شوی».

ارسطو گفت:« اولین عدل آن است که از جانب حق، خدای بزرگ مقدر شده بعد از آن ما، نفوس خود را باید به اطاعت ملوک وادار کنیم و بعد بر ما واجب است که از اهل شهر و بلاد و اجرا خود عدل را اجرا کنیم و بعد از آن عدل را با آنچه بعد از ما می‌آیند؛ اجرا کنیم.»

و به تحقیق، سلامتی و صحت و امانت و دیگر خوشی ها بدنبال عدل می آید و نیز دارای لطافت و مهربانی و مروت باشد که این از اخلاق آزادگان است. اومیروس شاعر گفته:« بخیل هرگز به مراتب بالا نمی رود و کسی به درجه علیا نمی رسد مگر آنکه کریم باشد، پس نزدیکان را نیکی و آزادگان را دوست بدارد و غریبان را مهربانی کن که این کارها از اعمال آزادگان است.

؛چون کسی که با گروهی هم صحبت و هم خدمت شود در قول و فضل به همانها منسوب می شود. و بدان که فقر با حلال بهتر از ثروتمندی با حرام است و خوب یا بد کردن با ماندگاری بهتر از مال نفیس است که به فنا میرود و همچنین است که مال بیشتر نزد نادانان  و سفیهان یافت میشود.

و حکمت جزنزد اهل فضل و کمال یافت نمی شود، پس بکوش که خوشی و حزن تو متوسط باشد و بیشتر از آنها را از بین ببر، و حال نفس خود را به اخلاق متوسط و نیکو متخلق کن.»

و این گفته ها که به تو گفتم از کلام جالینوس در مقاله دوم کتاب مزاج او است او بعد از آن که مزاج معتدل را وصف کرد اینگونه گوید:« این حال انسانی است که مزاج بدنی وی دربین مردم متعادلترین است و از نظر نفسی به حقیقت بهترین است و در بین حال شجاعت و ترس میانه رو و بین متهور و عقب ماند و مبطی میانه رو و بین افراد رحیم و حسود  میانه حال است، هر کس چنین باشد، او پاک طینت است.»

کسی که همه او را دوست دارند و با محبت به مردم نرم و هموار است و همانطور که در پنهان کردن مالت در خانه ات کوشا هستی، در مخفی کردن حالات نیکو در نفس خودت هم کوشا باش. ای طالب در طلب حکمت و ادب کوشا باش و در به دست آوردن آن از کتب اهل حکمت و فهم الفاظ و معانی آن همانطور که زنبور عسل در ساخت عسل از گرده درختان خوب کوشا است و با آنها خانه اش را می سازد و آنچه غذایش می‌کند به نام عسل در خانه خود محفوظ و در بسته می کند.»

پس ای طالب؛ به آنچه ما از وصایای بزرگان و جملات زیبا گفتیم خود را مودب کن که آن برای نفس های مسدودکافیست و بعد از آن به اصلاح بدنت اهتمام بورز و سلامتی خود را حفظ کن که من این جملات را در باب دوم این کتاب ذکر خواهم کرد.»

[1] اسقلبیوس که خدای طب در اساطیر یونانی استاو پسر اپولون وکورونیوس بودهودارای 5 دختر است بنام هیجیایا الهه صحت ونظافت وایاسو یا الهه شفا واسیسو یا الهه عملیه شفا واجلیا یا الهه سلامتی پایدار وباتاسیا یا الهه دوا وعلاج وعصای اسقلبیوس که طول یک مار پیچیده است امروزه بصورت رمز طب ودارو نمایش داده می شود

[2] فیثاغورث (495-570قبل از میلاد)عالم ریاضی یونانی موسس نظریه فیثاغورث2)افیقروس فیلسوف یونانی(270-341)موسس مدرسه فلسفه ابیقور یه3)ایمو قریطوس مشهور به فیلسوف خندان(370-460 قبل از میلاد) او از پدرش مالی بسیار به ارث برد وانرا در مسافرت به مصر وشام وفارس وهند بکار برد بعد به وطن برگشت وپایه فلسفه یونان را بنا نهاد4)زینون رواقی(262-334قبل از میلاد)اهل قرس  موسس مدرسه رواقیه در فلسفه که افکار اخلاق فاضله را دارد5)ابو یوسف یعقوب بن اسحاق الکندی (185-256هجری)علامه عرب است که در فلسفه وفیزیک وطب وریاضی ومنطق استاد بود او اولین فیلسوف مسلمان است که از فلسفه یونانی یاد گرفت ومشهور شد 6)ابو زید بن اسحاق عبادی معروف به حنین بن اسحاق عالم ومترجم لغات وطبیب عرب که اصل او از حیره است ومتولد 194هجری است ومترجم کتب جالینوس وبقراط وارسطو به عربی است7)پسر او اسحاق بن حنین بن اسحاق(215-298)طبیب عرب که مثل پدرش مترجم مکتوبات یونانی به عربی است وکتب طبی زیاد دارد