کتاب ادب الطبیب

در تدبیر مصلحت بدنها و آنچه طبیب با آن بدن را اصلاح می‌کند

من گویم و خدا کمک فرماید:« خدای بزرگ برای هر که خواست حکمت و قدرت او را ظاهر می فرماید، اوهم مخلوقات را محکم و استوار آفرید و دلایل در مخلوقات برا حکام خلقت خود را در آن ها نهاد.

و قدرت خالق آنها زیاد است، به این طریق اتصال طبیعی بعضی به بعضی دیگر قرار داده، و بعضی را بر بعضی دیگر برتری داده و رتبه بندی آنها به مراتب مختلف برای آنها است از محبت گرفتن نور و قبول حکمت خدایی و برحسب شرف و منزلت او است.

پس خدای بزرگ گیاهان را قوای چهارگانه داده که با آن تغذیه می کنند و رشد می کنند و بقا خود را حفظ میکنند. و این قدرت را به جهادات نداده و به انسان از نور نفس خود که علامت ممیزه عقل انسان است بخشیده و این خصلت را به بقیه حیوانات نداده پس انسان تمام و کامل ترین حیوان است، چون او بدنی زنده است و نفسی ناطق و چون نفس ناطق متمم نوع انسان است و افعالش در بدنش ظاهر می شود بنابراین با آن بدن ساخته می شود و قوای او ترمیم می یابد‌.

همانطور که بدن انسان و سایر حیوانات با نشاط روحی، بدن آنها ساخته و قوای آنها ترمیم میشود. پس آنهایی که شجاعند ،دوست دارند که غالب باشند و بقیه را بکشند و نفس آنها بر این افعال بنا شده است مثل حیوان درنده و پلنگ و گرگ و آنهایی که ترسو هستند اعضایی دارند که جهت فرار برای آنها خوب است مثل خرگوش و روباه، بنابراین بدن انسان بنا شده به ترمیم نفس او و نفس انسان چون پاک‌ترین نفوس و اعدل آنها است، بدن او نیز کاملترین اعضا را دارد و اعدال مزاج ها را و افعال انسان نیز کامل ترین و پاک ترین است مثل کمال نفس و شرف او بنابراین همانطور که بدن آلت نفس است و اعضای بدن مخلوق بر حسب قوای نفس آن است هر حیوانی عمل خاص نوع همان حیوان را دارد و قادر به عمل غیر نوع خود را ندارد و اعضای بدنش جهت مصالح  عمل آن حیوان درست شده و اکمل این عمل را در زنبور عسل و مورچه میبینیم.

هر واحدی به حکم ثبوت آن است و بر حسب ترمیم مصلحت آن حیوان درست شده مثل عنکبوت برای خیمه خود و رشته کرم ابریشم برای خود و انسان به خاطر شرف نفس و اکمال و قوت عقلش بر علم همه شغل ها و صنایع، خدای جل و علی هرچه اراده کرده در قوای نفس انسان قرار داده تا به فعل ظاهر کند و او اعضای جسم انسان را نیز کاملترین و تمام ترین نوع خلق کرده تا بتواند به طبیعت عقل و انجام دهد. خدا برای انسان دو دست قرار داده که بتواند با آنها اعمال ظریف شغل را انجام دهد و با آن انواع سلاح را بگیرد مثل شمشیر و تیر و گرز و افسار اسب را بگیرد و با آن سواری کند در حالی که این عمل در حیوانات مختلف متفرقند مثلاً در دندان های خوک امکان قطع اجسام مثل شمشیر است و خارهای خارپشت مثل تیر انداختن انسان و شاخ و چنگال و سپر های در سایر حیوانات. و این خواص را جز در انسان به طور کامل در هیچ حیوانی نمی بینید، چون انسان است که با عقل خود کمک به اعمال اعضای میکند ولی حیوانات یک عمل واحد که جزء طبع و ذات او انجام میدهد.

مگر نمی بینی که حیوان جهت بقا خود به سوی خوردنی و آب می رود و در مکانی که از سرما و گرما محفوظ باشد و به طبع خود لانه و خانه ای می بیند و تهیه می کند و طبق طبع خود از انواع غذاها، آنان را که موافق بقایش است، میخورد و جابجا نمی کند و نوشیدنی اش را زیاد از حد نمی خورد و و ازدواج با هر نوع ماده ای جهت بقای نسل خود زیادتر تجاوز نمی کند و در بعضی حیوانات فقط در یک محدوده زمانی به خصوص نه بیشتر ازدواج نمی کند و توان بیشتر از مصلحت طبع خود را ندارد که خدای تعالی طبق لطف خود آنگونه خلق کرده مگر نه هلاک می شود، اما انسان عاقل را چون خدای تعالی برای او بهترین طبع ها را عنایت فرموده و به حکمت و علم امروز زمان گذشته او را متوجه کرده و می داند که چه صلاح اوست و با عقل خود در اختیار می‌گیرد و لباس و غذا و نوشیدنی را تعریف می کند و با راهنمایی عقل خود از انواع مواد مضر و حیوانات دوری میکند و این لذت امور طبیعی به خاطر آن است که خدای بزرگ به حکمت خود، احساس و عقل بوی داده که او از حیوانات استفاده کند و لذت ببرد.

انسان برایش عقلی قرار داده اند که به طبع، ضرر را از نفع بشناسد و برایش غذا و نوشیدنی قرار داده که در حالت اضطرار از آن بحد کفایت بهره ببرد و چه چیزی را ترک و چیز دیگر را دنبال کند

پس آنچه که به وی دستور داده شده دنبال استفاده از آن برود و اگر مواد ضرر دار و آفات دوری نکند، بروی امراض اعراض وارد شود و از هلاکت ایمن نخواهد شد چون در این صورت ازبهایم پست تر است.

پس کسی که با عقل خود به امداد پردازد و از آنچه که عقل و شرح گفته تبعیت کند یا در طریق راه آنها رود و او فاضل و ادیب است و او انسان حقیقی است.»

اما طبایع انسان ها به اختلاف مزاج های آنها فرق می کند و به عقل نیاز دارد که آنچه مخالف امر اعتدال است دوری کرده و آن را به اعتدال برگردانند و آنچه که عقل از این امور می گزیند.

اما آموختن آنچه باعث میانه روی و در اخلاق انسانی می شود و کسب فضایل و هدایت به راه حق آن است که به آنچه به او امرشده از تبعیت از لذات طبیعی که انسان را به شرور ذائل می کشاند، زهد اختیار کند و این تعلیم عقلی است و تأدیب یعنی آنچه به انسان انتقال می یابد از اخلاق حیوانی به اخلاق شریف انسانی تا تأدیب  به دست آید.

و چون این ادب در نفس انسانی محکم و ثابت شد به عاداتی که در انسان پیدا میشود از میل و تأدیب از کسی که خود اهل ادب است(در قدیم اکتساب عقلی می گفتند) و جایگاه عقل به طور کلی مثل تابشی از خورشید است.

همانطور که نور خورشید هوا را روشن می‌کند باعث به کار افتادن حواس در درک دور خود است برای نفس هم از نور عقل کلی ادب دریافت می کند و آنچه باید تصور می‌کند، دریافت می‌کند تا نورانی و روشن می شود و هرچه نور آن بیشتر شود از فضایل و علوم بهره بیشترمی گیرد و انسان عالم ادیب می شود و از علمش تبعیت می‌کند و به آن اقتدا می‌کند.

و از علمی که خدای تعالی به جزئی از آن انسان را بهره‌مند فرموده و قادر کرده که از آن نفع ببرد، پس از آن نعمت ببخشد تا فاسد نشود و واجب است بر او که از آن بخشنده، شکر منعم به جا می آرد و کسی که به او علم بخشیده شده باید استفاده می کند تا از ظلمات جهل مرده بیرون آید و به نور علم زنده کننده تعالی یابد.

هرکس نفس خود را ادیب کند، حیات همیشگی کسب می کند و بر خدا است ثواب و اجر آن و در زنده کردن نفوس خود ما به احسان حضرت حق و برای او است شکر ابدی.

و اگر در این مثال اول از تعلیم عقل و تأدیب به طبع بخواهیم مثالی آوریم، در جملات قبل در تشویق متعلم به تعلیم و تأدیب آوریم و اشتیاق آنها را به منافع دنیوی و مدت ماندگاری و در آخرت بعد از وفات آنها را بیان کردیم.

 

و الان ما از مثال دومی در تعلیم عقلی که اعتدال مزاج بدنی است می آوریم که آن باعث حفظ سلامتی بدن وی میشود و این در اثر تعلیم تام انجام می‌شود و هدف، در این کتاب همین حفظ سلامتی کامل است و من در حد امکان از این جملات زیبا به روش ترتیب می آورم با الفاظی که آشنا باشد و از خدا کمک واثق می طلبم گویم:« در تعلیم ثانویه که عقل را نصب العین قرار می دهیم و جهت اصلاح انسان و تقویت طبع کمک میگیریم آن باعث تعادل بدن و کسب سلامتی میشود یا باعث حفظ سلامتی بدن می‌شود و این تعلیم و عمل را طب گویند و آن هدیه ای از جانب خدای بزرگ به عقل، پس عقل را به افراد عاقل قرار داد و به آنها یاد داد که فروع علم را به دو طریق استخراج کند

1)طریق قیاس 2)طریق تجربه

و به این دو روش علما صنعت طب را یاد می دهند و به آن عمل کنند و اگر بخواهم آن را توضیح دهم ای کسی که یادگیری طب را دوست داری، اصول راه های یادگیری که عقل قرار داده برای تو در جملاتی گویم:« پس ما به تعلیم ثانویه در تعدیل مزاج بدن برمیگردیم که برای بدن مصلح است و من در طریق آسان برایت گویم و این راه را علما گذشته بر ایمان بیان کرده‌اند و راههای آن را برای ما روشن کرده‌اند اولین مبادی این طریق برای کسی که بخواهد بدن خود را تعدیل کند آن است که کارهای خود را جستجو کند و آنها را رام عقل خود کند و آنها را در مجاری راه های خود قرار دهد و عذری وجود ندارد در عملی که بدن انجام می دهد در حالی که بدن سالم است بنابراین لازم است که در هر امر عضوی از بدن نظر کنی.

چشم برای دیدن خلق شده که رنگ و اشکال را ببیند، اگر آنها را بدون عیب دیدی و  دیده ها را درست درک کردی، گویند چشم سالم است و اگر ناقص دیدی یا نبینی آن چشم بیمار است. و این گفته برای سایر اعضا صادق است.

بعد از آنکه به صحت بدن آگاهی یافتی، واجب است که برای حفظ این سلامتی راه‌های آن را یادگیری و گرنه این سلامتی از دست میرود. بعد از این تعلیم، به تعلیم سوم می‌پردازیم و آن اینکه مرید بداند چگونه مرض را از جسم زایل کند، مرض چیست و کدام بیماری هایی را او دارد چگونه زایل کند و با کدام چیز و تدبر مرض را از بین برد و اینها نیاز به علمی دارد که باعث علاج بیماری ها می شود.

در اینجا هدف این نیست که این فن را بیان کنیم و ما از تعلیم سوم چیزی ذکر نمی کنیم مگرآنچه در فروع کلام چیزی می‌گوییم اما در ذکر باب دوم این کتاب در حفظ سلامتی می گویم که تعدیل بدن با غذا و اشربه و تدابیر آن یک قانون کلی وجود دارد و آن  معرفت اصول تدبیر بیماریی و جملاتی که در علاج آن نفع می رساند و این بحث دانشجویانی است که در طلب شناخت بیماریی و معالجه مرض آنها طلب می‌کنند. پس به هدف خود برمی گردیم می گوییم:

کسی که بخواهد بداند که بدنش سالم است لازم است بداند در حفظ سلامتی بدن خود چه می کند و یاد می گیرد که به چه وسیله سلامتی را حفظ کند و با این روش ضرورت داشتن شیء باعث جلب صحت می شود زمانی که از دست رفته.

همانطور که ذکر کردیم شناخت سلامتی به اختصار گفته شده، پس لازم است که جملاتی از آن را بگوییم و به آنچه که اطباء قدیم گفته اند بسنده کنیم گفته‌اند:« صحت یک حالت طبیعی بدن است و با افعال بدن کامل می شود و چون افعال بدن زیادند، عدد آنها با عدد اعضاء اجسام درگیر برابر است و لازم است که هر فعلی که انجام می‌شود به سلامتی آن عضو بستگی دارد. مثل چشیدن که جز به سلامتی دهان و زبان تمام نمی شود و دیدن جز به سلامتی چشم و اعضاء بدن آلتی هستند که به وسیله آنها فعل بدن انجام می شود و سلامتی این آلات به سه چیز است:

1)اعتدال مزاج آن عضو2)اعتدال شکل آن عضو 3)اعتدال اتصال آن به بقیه بدن

لازم است که بدانی اسم مزاج شامل سه معنااست:

1)اعتدال آن مثل آنچه در بدن آن باشد، پس اگر در آن گرمی است مثل آن از سردی باشد و اگر تری است مثل آن از خشکی در آن عضو باشد و این مزاج وجودش حسی نیست بلکه چون جسم بدن نمیتواند در عین حال به یک حالت باقی باشد بلکه متغیر است و مرتب حالتش عوض میشود

2) صنف دوم از اعتدال نزدیک به مورد اول است و نادر است

3) صنف سوم که زیاد است آن است که حقیقت آن به یکی از مزاج های اربعه مرکبه مایل باشد یعنی حرارت با خشکی یا حرارت با تری یا سردی و تری یا خشکی تا بتواند افعال صحیح خود را داشته باشد و برای همین لازم است که حفظ سلامتی هر واحد از این مزاج ها کامل نمی شود مگر بعد از شناخت آنهایی به مقادیری که در هر عضو از آن باشد و علاماتی که ظاهر می کند و بدانی که چگونه آنها را حفظ کنی با جمیع کمیات آن .

آنطور که اطباء قدیم در مورد آن در کتب خود مفصل گفته‌اند لازم است و آنچه برایت گفتم عمل تو در شخصی که تو بر سر او حاضر شده ای از روی شناخت قوانین به علم طب باشد چون افراد مزاج های مختلف دارند و سلامتی هر کدام  وابسته و خاص مزاج خودش است و هر مزاجی علامت مخصوص خود دارد. و تدبیر در حفظ این سلامتی مزاج به توافق با مزاج آن فرد است و این جز به شناخت قوانین طبی و مزاجی آن ممکن نیست.

اولین چیزی که واجب است در این راه بدانی و عمل کنی آن است که برای طبیب قبیح ترین موارد آن است که ببینی مردی عاقل را که مصلحت سلامتی او در امری است، ضد آن را عمل کند، چه از روی لذت نفسانی یا هوای نفسانی و بعد از آنکه طبیب از آنچه از اصول و فروع که گفتیم یادگرفت لازم است که بداند بدنها بر یک حالت واحد ثابت نیستند بلکه به سرعت تغییر زمان و تبدیل مزاج ها، بدنها نیز مرتب نقصان می یابند و عوض می شوند..

پس بنابراین احتیاج است که از آنچه از بین رفته از طریق غذا جایگزین گردد و راهی نیست که به بدن هایمان مثل آنچه از بین رفته برگردانند به همان مقدار، پس بر ما لازم است که هر طور ممکن است توان از دست رفته را هرچه شد برگردانیم و ما می خواهیم با غذا به بدن آن را جبران کنیم، گرچه مشابهتی بین این دو نیست اما کوشش ما آن است که از خوردنی ها و نوشیدنی ها هر چه به چشم ما مشابه تر است، برسانیم و آن توان از دست رفته را برگردانیم.

بدون شک هرکس تعریف مزاج بدن را نفهمید، شناخت مزاج انواع خوراکی و مشروبات را هم نمی داند و نیز مقدار مزاج آنها را نمی تواند در حفظ سلامتی غذا بشناسد و آنچه به صلاح نفس است را تقدیر کند.

اگر خوردنی ها و مشروبات به مزاج بدن ما نزدیک باشند، موافق مزاج ما و سلامتی ما خواهند بود و اگر مشابه نباشند، بدن ما را تغذیه نمی کنند و به اعضاء ما نمی چسبند مگر آن که اعضاء ما آنها را بپزند و نضبح دهند و بعد از شناخت طبیعت آنها، آنها را به هر عضوی که مشابه آن است برساند و آنچه که برای اعضاء زیادی است، لازم است که از بدن دفع شوند.

پس خدای بزرگ در جسم انسان مواضعی جهت تجمع این مواد زیادی قرار داده و روشی برای دفع آنها نهاده است، مگر نه زیادی آنها باعث فساد بدن می شد. لذا واجب است برای حفظ سلامتی این راه ها را از روی تفقد بشناسد که آیا افعال جاریه به روش طبیعی است و آیا این خدمت طبیعی در آنچه که نیاز بدن است یا کمک به افعال آن است یا نه؟ و این کار طبیب است که درباره آن جستجو کند و کمک به بدن کند که بیشتر این زدائد را خارج کند و راههای خروج آن را برحسب طاقت بیمار اصلاح کند.

به تحقیق اطباء قدیم بیان کرده اند که غذا چون وارد معده شد برای بار اول پخته می شود، پس اگر خواست جذب کبد شود از راه رگ هایی به نام «ماساریقی» می گذرند. و بقیه در روده ها صاف شده و آنچه که باقی مانده در روده یا روده کور جمع می شوند و بعد از روده بزرگ دفع میشوند راه های نافذ به کبد نیز باعث تصفیه این مواد پختن دوباره آن در کبد می‌شود و بعد از نفوذ هر کدام به عضوی که صلاح است ; میروند و فضولات آنها بعد از پختن در اعضای به کلیه میروند و آن فضولات بعد از گرفته شدن به مثانه و بعد به صورت بول از بدن دفع می شوند و در هر عضوی و سلولی پختن سوم این مواد غذایی صورت می گیرد و آن چه که جذب می شود به عضو می چسبد و آنچه که مشابه عضو نیست، جذب نشده و دفع می گردد با عروق به صورت تحلیلی خفی از حس( بدون اینکه فرد بفهمد) و آن طور که ما گفتیم: پس بر طبیب واجب است که بروز و خروج این فضولات را جستجو کند با نوع و کیفیت و تعدادش و به طبع بیمار کمک کند به دفع آن ها با ورزش و روغن مالی و روش های دیگر و از هر نوع از انواع مختلف به افعال بدن، نوعی از اعضاء بدن در هر زمان و مکانی صالح شده و سلامتی را به دست  آورد.

پس ای طبیب، در شناخت این و در اصول این علم از کتابی که جالینوس در تدبیر افراد سالم نوشته در شش مقاله بکوش و یاد گیر.

و نیز لازم است که قبل از ذکر تدابیر مصلحت اعضا بگوییم و آن بر طبیب واجب است که بداند از حسن های ظاهری مثل چشم و دست و پا و اعضای باطنی مثل معده و ریه و کبد و اعضاء رییسه که ۴ عضوند مثل مغز و قلب و کبد و بیضه ها که از حس بیرونی آن ها مستور و پوشیده اند و به ما کمک خدا و توفیق او یکی یکی تدابیر مصالح هر کدام را هر عضو جداگانه بیان می کنیم: